کجای این بارانی بانو؟؟؟...

 

 

کجای این بارانی بانو ؟

من که زیر باران رویایت را بغل کرده ام که خیس نشوی

خدا به جای تمام نداشته هایم تورا داده به من

ومن میانه ی این پیری زودرس

میانه ی این همه غم ناروا

یادت ارامم میکند

دارم شبیه تو می شوم انگار

صبوریم کم شده اما قوی تر شده ام

دشمنانم بزرگ تر شده اند

وخودم به ندیدن انها عادت کرده ام

بانو می بینی با همه ی اتفاقات می خندم

امیدوارم به نگاه تو

مگر می شود دست مرا رها کنی ؟

حتی رویایت هم برای نجانت من کافی است

لبخند بزن

که اشهدوان نام تو آرامش است

و

اشهدان بی تو حرام

حالاروزهای اینده خوب باشد یابد

فرقی نمی کند

من اختیار خودم را تسلیم عشق کرده ام...

 

 

 

نویسنده: من و صدف ׀ تاریخ: دو شنبه 23 مرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

من خدا را دارم...

 

من خدا را دارم...کوله بارم بر دوش ، سفری می باید ،سفری تا ته تنهایی محض... هرکجا لریدی ،ازسفر ترسیدی، فقط آهسته بگو: "من خدا را دارم"
نویسنده: من و صدف ׀ تاریخ: یک شنبه 22 مرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

آقا سفره خالی میخرید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

یاد دارم در غروبی سرد سرد، می گذشت از کوچه ی ما دوره گرد، داد می زد: کهنه قالی میخرم، دسته دوم جنس عالی میخرم،کاسه وظرف سفالی میخرم،گرنداری کوزه خالی میخرم، اشک در چشمان بابا حلقه بست،عاقبت آهی کشید،بغضش شکست،اول ماه است ونان در سفره نیست،ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟ بوی نان تازه هوشش برده بود،اتفاقا مادرم هم روزه بود،خواهرم بی روسری بیرون دوید، گفت: "آقا سفره خالی میخرید"؟؟!!
نویسنده: من و صدف ׀ تاریخ: یک شنبه 22 مرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

 

 

چه زیبا نقش بازی می کنیم...

و چه آسان در پشت نقابهایمان پنهان می شویم ؛

حتی خدا هم

از آفرینش چنین بازیگرانی در حیرت است...

 

 

نویسنده: من و صدف ׀ تاریخ: سه شنبه 17 مرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

 

اگر مي دانستي كه چقدر دلتنگ تو هستم درجه ي ديوانگي ام را به چشم خود مي ديدي
اگر مي دانستي كه لحظه هاي حضورت ، تيك تاك ساعت زمان زندگي از كار باز مي ايستد
امواج طوفاني نگاهم را كه زير پلكهاي پراز اشكم پنهان است حس مي كردي
اگر مي دانستي كه صداي ضربان نفسهايت در قلب بيقرارم ، حكايت دلواپسي ها را نقش مي بندد
تمام قصه هايي را كه در طول دوبهار براي رؤياهايم ساختم ، لمس و باور مي كردي
اگر مي دانستي كه طنين ناز صدايت ، فصل فصل كتاب زندگي ام را رنگين و زيبا مي كند
آنگاه تمام اشكهاي غريبانه ام براي دل شيشه اي و نازكت معنا مي شود
اگر مي دانستي كه لرزش ضربان قلبم براي ضربان قلب عاشقت چگونه هراسان مي تپد
عشق را در امواج نگاههاي بي تابي و دلنگراني هايم مي ديدي و حقيقت درونم را روشن مي گرفتي
اگر مي دانستي كه چقدر بيقرار و دلتنگ تو و لحظه هاي شيرين بودن و حس كردنت هستم
تپش موج هاي عاشقي را در چشمانم حس مي كردي و مي دانستي كه چقدر چشم به راه توام
اگر مي دانستي كه حتي با وجود بودنت و حس كردنت بازم هميشه و هرلحظه دلتنگ توام
مي ديدي كه يك ديوانه چگونه براي حضور تو و نفسهايت پرپر مي شود و هرلحظه اشك مي ريزد
آري من چشم به راه توام اي ماه تابان هستي و بي كسي هاي عاشقي غريب
من بي تاب و بيقرار لحظه هاي بودنت هستم اي ستاره ي چشمك زن و روشن شبهاي تارم
من زنده به عشق توام ، پايبند به نفس هاي توام ، و در انتظار حضور ديدگان عاشقت هستم
من با تكرار نفس هاي تو زنده هستم و با حرفها و لبخندهاي آسماني تو جاني تازه ميگيرم
آري من بي تو هيچم اي اولين و آخرين و تنها عشق ماندگار...

 

 

 

 

نویسنده: من و صدف ׀ تاریخ: سه شنبه 17 مرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀


من دلم میخواهدخانه ای داشته باشم پر دوست...کنج هر دیوارش دوستهایم بنشینند آرام...گل بگویند و همه گل شنوند...شرط وارد گشتن، شستشوی دلهاست...شرط آن داشتن یک دل بی رنگ و ریاست...بر درش برگ گلی میکوبم...روی آن برگ نویسم ای یار...خانه ما اینجاست...تا که سهراب نپرسد هرگز، خانه دوست کجاست؟؟؟...


نویسنده: من و صدف ׀ تاریخ: سه شنبه 17 مرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

لحظه ای تامل :

برای انسان های بزرگ بن بست وجود ندارد چون براین باورند که یا راهی خواهم یافت یا راهی خواهم ساخت...

امپراطور یونان یه کوروش کبیر پادشاه ایرانیان گفت : ما برای شرف می جنگیم شما برای پول.کوروش پاسخ داد: هرکس برای نداشته هایش میجنگد...

 

پسر فال فروش را پرسیدند چه می فروشی؟گفت: به آنان که در دیروز خود مانده اند فردا را می فروشم...

من به "لبخند تلخ پرندگان" می اندیشم! به انسانهایی که این روزها از "آخرین تکه نانشان" هم نمیگذرند! من به "معنای تلخ زندگی" می اندیشم...

ساعت ها را بگذار بخوابند بیهوده زیستن را نیازی به شمردن نیست...

 

 

نویسنده: من و صدف ׀ تاریخ: دو شنبه 16 مرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

پنجره زیباست اگر بگذارند،چشم مخصوص تماشاست اگر بگذارند،من ازاظهار نظرهای دلم فهمیدم عشق هم صاحب فتواست اگر بگذارند...

 

دل های پاک خطا نمیکنند ،سادگی میکنند و امروز سادگی  بزرگترین خطای دنیاست...


زندگی آنقدر ابدی نیست که هرروز بتوان مهربان بودن را به فردا انداخت...

نویسنده: من و صدف ׀ تاریخ: دو شنبه 16 مرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

خدای من خدای خود خود من است ...

   

اگرتنها ترین تنها هم شوم ،باز هم خدا هست...  

در دنیا همه دلتنگی ها از دل نهادگی بر این عالم است...


مردی آن است که آزاد باشی از این جهان وخود را غریب دانی ودر هررنگی که بنگری وهر مزه ای که بچشی دانی که به آن نمانی وجای دیگر روی پس هیچ دلتنگ نباشی...

   

خدایا... 

 

آنان که همه چیز دارن مگر تورا به سخره میگیرند آنان که هیچ ندارند مگر تورا...

 

نویسنده: من و صدف ׀ تاریخ: دو شنبه 16 مرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

عبرتها...

عبرت ها چه فراوان اند وعبرت پذیرفتن ها چه اندک...

 

نویسنده: من و صدف ׀ تاریخ: دو شنبه 16 مرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

یا امام رضا...

 

ای شه طوس به دیدارتوباز آمده ایم

درحریم تو پی عرض ونیاز آمده ایم

ما گداییم وتویی پادشه بنده نواز

خدمت پادشه بنده نواز آمده ایم

دل مشتاق زبس تشنه دیدار تو بود

بر لب چشمه الطاف تو باز آمده ایم

تاکنی باخبراز رازحقیقت مارا

با دلی پاک به خلوتگه راز آمده ایم

چهره بگشای که جان درقدمت افشانیم

قبله بنمای که ازبهر نماز آمده ایم

بیجواز تومتاعی نپذیرن ازما

رحمتی کن که به امید جوازآمده ایم   

خسروا درپی روییدن گرد حرمت

چون رسا بادل پرسوزوگداز آمده ایم...

 

نویسنده: من و صدف ׀ تاریخ: دو شنبه 16 مرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

یا مهدی (عج) ادرکنی...

نویسنده: من و صدف ׀ تاریخ: دو شنبه 16 مرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

نه اندوه میماند نه هیچ یک از مردم این آبادی ... به حباب نگران لب یک رود قسم ...غصه هم خواهدرفت ، آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند...

 

 

نیا باران زمین جای قشنگی نیست من از جنس زمینم خوب میدانم که گل درعقد زنبور است اما یک یک طرف سودای بلبل یک طرف خال لب پروانه راهم دوست میدارد ، من از جنس زمینم خوب میدانم که اینجا جمعه بازار است ودیدم عشق را دربسته های زردوکوچک نسیه میدادند . دراینجا قدر نشناسند مردم فال حافظ را به فال کولیان اندازه میگیرند.نیا باران زمین جای قشنگی نیست ...

 

 

 

 

 

نویسنده: من و صدف ׀ تاریخ: دو شنبه 16 مرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

رودخانه زندگی...

صدای آب هرگز زیبا نخواهد بود اگر صخره وسنگ درمسیر رودخانه زندگی نباشد...

 

 

نویسنده: من و صدف ׀ تاریخ: دو شنبه 16 مرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

گاهی...

گاهی گمان نمیکنی ولی میشود ، گاهی نمیشود نمیشود که نمیشود ، گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است . گاهی ندانسته قرعه به نام تو میشود. گاهیَ گدای گداییو بخت نیست ، گاهی همه شهر گدای تومیشود...

نویسنده: من و صدف ׀ تاریخ: یک شنبه 15 مرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

درباره وبلاگ

به وبلاگ "لحظه ای تامل (من و صدف)" خوش آمدید


لینک دوستان

لینکهای روزانه

جستجوی مطالب

طراح قالب

CopyRight| 2009 , lahzehitaammol.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.COM